هرچند گفته میشود که اساسیترین مشکل در گفتوگوهای صلح «مبناقرارگرفتن فقه حنفی و توافقنامه امریکا-طالبان» است اما به نظر میرسد که این دو موضوع نمیتواند بنبستهای اساسی در این روند باشد؛ زیرا موضوعات مزبور وابسته به متغیر دیگری (ادامه جنگ) است که این دو مورد را برجسته و مهم جلوه میدهد. در حقیقت این دو مورد بهانههای است که طالبان میخواهد با اینها جنگ جاری را توجیه کند. به این معنا که طالبان هنوز هم فکر میکنند که عامل تعیینکننده در مذاکرات صلح جنگ است؛ از اینرو با ادامه جنگ برسر چیزهای پافشاری میکنند که جز تمامیتخواهی هیچ پیام دیگری ندارد.
یک و نیم ماه از حضور تیمهای مذاکراتی دولت افغانستان و طالبان در قطر میگذرد اما دو طرف هنوز در باره دستورکار مذاکرات به توافق نرسیدهاند و میگویند که جنگ چهل ساله را یکشبه نمیتوان حل کرد. مردم افغانستان هم میگوید که این جنگ یکشبه حل نمیشود اما انتظار این بود که گفتوگوهای صلح برای رسیدن به یک توافق صلح دایمی و چگونگیِ بازگشت طالبان طولانی باشد نه تعیین دستور کار.
هرچند تلاشها برای تعیین دستور کار ادامه دارد و گفته میشود که سید سعادت منصور نادری، فوزیه کوفی، عبدالمتین بیک و کلیم الله نقیبی از اعضای این تیم برای در میانگذاشتن اختلافات با سران افغانستان و تلاش برای شکست بنبست مذاکرات به کابل بازگشتهاند اما منطقی به نظر نمیرسد که این تلاشها نتایج آنچنانیِ داشته باشد؛ زیرا کشمکشهای جاری نه مبنای منطقی دارد و نه هم در صورت توافق بر سر این موارد میتواند کمکی برای رسیدن به صلح باشد؛ زیرا تا زمانی که جنگ به عنوان متغییر اصلی در مذاکرات صلح پنداشته شود و امتیازات دو طرف مذاکراتی در گرو جنگ باشد، هیچ مبنای دیگری نمیتواند مشکلگشا باشد.
این در حالی است که اگر آتشبس اجرایی شود و دست طرفها از حربه جنگ کنده شود؛ آنها مجبورند که از راه سیاسیت و تعقل به گفتوگوهای صلح بپردازند نه جنگ اما اگر جنگ متوقف نشود، طرفها حتی اختلافات فکریشان را به میدان جنگها انتقال میدهند و باعث تشدید جنگ میشوند. مذاکرات و گفتوگوهای صلح توأم احمقانهترین روندی است که نه تنها صلحآور نمیتواند باشد بلکه حتی جنگ را مضاعف نیز میکند.